نفس مامان پارسا نفس مامان پارسا ، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

پارسا تنها بهانه زندگی

سال نو همگی مبارک...

خدای من آوای ملکوتی یا مقلب القلوب و الابصار می آید تو مرا میخوانی که بخوانمت این منم با حسرت سالهای رفته یا مدبر اللیل و النهار این منم با هزاران امید به سالهای پیش رو یا محول الحول و الاحوال خدای من بندگیم را بپذیر التماس مرا بشنو... حول حالنا خدای من آرزویم چه خواهد شد؟ الی احسن الحال. خوب من بوی عطر تحویل می آید چه مبارک تقدیری... پروردگار مهربانم در آغاز این سال نو مهربانی و رحمتت را بر همه فرو ببار تا همچون شکوفه های بهاری پاک گردیم و قلب و ذهن و روحمان از بی مهری و تعصب عاری گردد.به ما کمک کن به تو عشق بورزیم و به همنوعان خود بی هیچ چشم داشتی خدمت کنی...
29 اسفند 1389

دوستت دارم

سلام فرشته پاک من امروز از صبح زود بیدار بودی و با خودت حرف میزدی به قولی شیطنت میکردی  منم دیگه از خیر خواب شیرینم گذشتم و نشستم پای حرفایی که فقط خودت ازشون سر در میاوردی  بعدش ام برا صبحانت یه تخم مرغ مشتی آبپز کردم که جیگر مامان جون بگیره خودمم با کسالت و بی خوابی صبحانه رو بگی نگی خوردم  البته بابا رفته بود سر کار و ماتنها بودیم  بعد از اینکه خونه رو مرتب کردم با همدیگه بازی کردیم وقتی میخندی  خیلی ذوق میکنم مامان فدای اون خنده های قشنگت بشه  بعد بابا اومد تو رو سپردم بهش و یه دوش گرفتم  و بعد از خوردن ناهار حاضر شدیم  رفتیم خونه مامانی عمه هم اونجا اومده بود نشستیم کلی غیبت کر...
27 اسفند 1389

ناز گل مامانی...

سلام عزیزترینم بالاخره این خونه تکونیه عید تموم شد  اما خداییش خیلی خسته شدم . بعد از تموم شدنه کارام کلی با هم بازی کردیم یه سوپ خوشمزه هم برات حاضرکردم  و تو پسر گلم با اشتها نوش جان کردی امشب مامانی برای صحبت کردن با عمو اینجا اومد  ناراحت میشم وقتی میبینم برای جای خالی پسرش تو این روزهای دم عید و سفره هفتسین  چقدر غصه میخوره بالاخره از اینجا تا سوئد کم فاصله ای نیست... . پسرم قند عسلم منکه طاقته یه لحظه دوری از تو رو ندارم تو نباشی فاتحه ام خوندست تو همه وجودمی پیش مامان بمون     دوستت دارم ناز گل مامانی... ...
26 اسفند 1389

اولین چارشنبه سوری تو...

سلام یکی یه دونه    گل گلخونه امشب بی خوابی زده به سرم   میخوام برای تو بنویسم آخه چند روزیه که فرصت نمیکنم چون مشغوله خونه تکونیه عیدم از صبح هم که چشامو باز کردم سرم به شدت درد میکنه تا بعد از ظهر خوابیدم  با مسکن کمی بهتر شدم.   خب امشب هم که چارشنبه سوری بود اما ما خونه بودیم  بابا چند تا تنقلات آتیش بازی گرفته بود که تو حیاط خونه همه رو ترکوند تو هم تو بغلم بودی و این شکلی بابا رو نگاه میکردی  چند ساعت پیش عمه و دختر عمه هات و مامانی اینجا بودن با عمو تصویری صحبت میکردیم بعد از رفتن مهمونا منو بابا یه چایی خوردیم بعدش بابا رفت ب...
25 اسفند 1389

خیلی دلم گرفته...

سلام بهترینم دیروز مامانی حالش بد شد خیلی ناراحت بودم آخه من عاشق مادرم هستم این فرشته ی الاهی رو بعد از خدای مهربون پرستش میکنم حتی بزرگترین آرزوم مرگ قبل از عزیزانمه.قلبه مامانی ناراحته و من خیلی دلواپسشم حاضرم جونمو فداش کنم تا اون به جای من نفس بکشه...از خدای خوبم میخوام که هر چه زودتر مادر عزیزتر از جونمو شفاش بده... <آمین> خب مامانی منم دلم خیلی گرفته دیشب باباهم اونقدر خسته بود که زود رفت خوابید  ومن تنهایی تو اتاق پذیرایی نشستم حتی خودمم نمیدونم فکر چی رو میکردم یه چایی خوردم  انگار دنیا دور سرم میچرخید  منم بلند شدم که برم بخوابم اما خواب با چشام غریبی میکرد .خودمم نمیدونم کی خوابم برد شا...
22 اسفند 1389

چرا با من قریبی میکنی؟

    سلام ناز گل مامان... کمی پیش از خونه ی مامانی اومدیم <مامان من> ظهر تورو گذاشتم پیش دایی بهرام و بابا بزررگ و همراه مامان رفتیم بازار تا تا عیدیمونو بگیریم دسته مامانی درد نکنه برا هممون کادو گرفت برای تو هم یه هواپیما به سفارش دایی یه گاو بامزه که میخونه و میرقصه هم برات گرفتیم.خاله نیومد و من و مامانی هم بعد از بازار و خرید کمی استراحت کردیم  بعد هم از این در و اون در حرف زدیم .تو هم که خواب بودی . باید بگم وقتی جایی میریم کمتر مارو تحویل میگیری  بس که همه تارو میبینن دورت میگردن .نکنه مامانو فراموش بکنی ... تو رو با همه وجودم دوست دارم و هیچ وقت ازت سیر نمیشم من یه مادرم ویک مادر واقعی باید در...
21 اسفند 1389

امسال هم گذشت...بهار در راه است...

سلام سلطان قلبم... امسال هم با همه ی خوبی ها و بدی ها شادی ها و غم هاش گذشت پسر گلم اما چون تو این سال خدا تو رو به ما هدیه داد میتونم بگم سال خیلی خوبی بود... آخه تو رو داشتن یعنی صاحبه همه ی چیزهای قشنگه دنیا بودن. بهار داره میاد بوشو احساس میکنم یه بوی خاصی داره  بوی تازگی طراوت زیبایی عشق درست مثل بوی دلنشین تن تو که به من حس خوبی میده... این اولین سال تحویلی خواهد بود که در کنار مایی چه خوب........ از خدای مهربونم عاجزانه میخوام که سال پیشه رومونو پربرکت بدونه جنگ و خشونت با آدمهایی خوبو دور از بدی ها قرار بده...آمین. خیلی دوستت دارم ناز گلم .     ...
17 اسفند 1389

چند روز نبودم...

سلام دوستای گلم و پسرجیگرم...  ما بعد از واکسن پارسا چند روزی خونه مادرم مهمون بودیم بعدش هم این اینترنتمون مرض گرفت همش قطع میشه... دلم میخواد این کامپیوتر رو از وسط نصفش کنم .پارسا کوچولو به لطف خدا واکسنشو زد و بعد از تب و درد و گریه بلاخره خوب شد .من هم چند روزیه مشغوله خونه تکونیه عیدم ... ممکنه باز هم اینترنتمون قطع بشه دوستان ...پارسا ...ببخشید ...
17 اسفند 1389

این دو روز...

سلام پسر عزیزتر از  جانم... مثل همیشه پنجشنبه و جمعه رو خونه ی هردو مامانی ها رفته بودیم ومن نتونستم برات بنویسم  ناز گله مامان فردا واکسن داری و ... من به جای تو میترسم البته توهم اگه بزرگ بودی و میفهمیدی که قراره آمپول بخوری حتما میترسیدی . قراره بعد از واکسنت طبق معمول بابا ما رو ببره خونه ی مامانی <مامان من> تا اونا از تو مراقبت کنن چون بابا بزرگ خیلی به بچه حساسه و از تو خوب مراقبت میکنه دستش درد نکنه...         دیشب باز هم بابا مریض شد تو خواب بودی ولی ما تا ساعت سه ی شب بیدار بودیم تاکمی حال بابا بهتر شد بعد خوابیدیم قرار شد امروز بره دکتر و من خیلی نگرانشم مامانی   .تو هم&nb...
7 اسفند 1389

پیامی از خدا..

آن گاه که من اسمان و زمین را آفریدم به آنها گفتم وجود داشته باشند و وقتی مرد را آفریدم به او شکل دادم و زندگی را در او دمیدم. اما من تو را زن به وجود آوردم. من نفس زندگی را به تو که حساس و لطیفی دمیدم.من مرد را در خوابی عمیق فرو بردم و توانستم تو <زن> را با صبر و حوصله و دقت به وجود آورم. مرد در خواب بود به همین دلیل نتوانست در خلقت من دخالت کند. من تو را از یک استخوان به وجود آوردم. من دنده های قوی حساسی را انتخاب کردم که از قلب و ریه اش محافظت میکند و او را برای انجام آنچه میخواهدحمایت میکند. من تورا به طور کامل خلق کردم. چشمانت را ... آنها را تغییری نده .لبهای تو ...چقدر دوست داشتنی است هنگامی که در نیایش از هم جدا میشوند. ...
4 اسفند 1389